کد مطلب:93735 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:1010

چشم و گوش حق بین و حق شنو











4- غضوا ابصارهم عما حرم الله علیهم 5- و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم.

ترجمه: چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها حرام كرده فرومی گیرند و نظر را كوتاه می كنند و گوش های خود را وقف شنیدن علم و دانش سودمند می سازند.

شرح: در ادامه بحث به صفت چهارم و پنجم پرهیزگاران می رسیم كه چشمهایشان را از آنچه حرام است می پوشانند و گوشهایشان را هم وقف علوم و دانشهائی می كنند كه به حال آنها نافع و سودمند باشد، از سخنان بیهوده كه موجب خشم خدا و رسول است، دوری می گزینند، چنانكه قرآن در مقام توصیف آنها می فرماید: «الذینهم عن اللغو معرضون»[1] (آنها كسانی هستند كه از لغو اعراض می كنند)- «و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه»[2] (و زمانی كه لغو را می شنوند، از آن اعراض می كنند).

[صفحه 158]

«و الذین لا یشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما»[3] » (بندگان برگزیده حق كسانی هستند كه در مجالس لهو و لعب و مكانهائی كه سخنان باطل گفته و یا كارهای ناشایسته و زشت انجام می شود، حاضر نمی شوند، و هرگاه به بیهوده و ناپسندی برسند از آن دوری می گزینند.

در این مرحله از خطبه به اصلاح چشم و گوش می رسیم، و برای بهتر روشن شدن این دو فراز، جا دارد چند نكته را متذكر شویم:

1- «غضوا» از ماده «غض»[4] به معنی فروگرفتن و كم كردن است، نه چشم بر هم گذاردن و چشم فرو بستن، چنانكه بعضی تصور كرده اند،[5] و عرب چشم فروبستن و روی هم گذاردن پلكها را «غمض» گوید (غمض عین و اغماض یعنی چشم پوشیدن) و در قرآن هم می فرماید: «قل للمومنین یغضوا ابصارهم» (بگو به

[صفحه 159]

مردان مومن كه چشمهای خود را فروگیرند و نظر را كوتاه كنند) نفرمود یغمضوا، یعنی زمانی كه به نامحرم رسیدند چشمها را بر هم نهند، تا اگر احیانا آب و چاله ای در مسیر راهشان بود در آن افتند، بلكه ماده «غض» را استعمال كرده یعنی نگاه پائین كردن، فرو گرفتن، كم كردن نگاه.

2- جمله «غضوا ابصارهم عما حرم الله» را شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید، خوئی و ابن میثم، معنی ظاهری آنرا گرفته، و فرموده اند: فرو می گیرند چشم را از آنچه خداوند نظر به آنرا حلال نكرده، در حالی كه در این عمل اطاعت و امتثال امر الهی را می كنند كه فرمود: «قل للمومنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلك ازكی[6] لهم» (ای پیامبر) بگو به مومنین فرو گیرند چشمهای خود را (از محرمات) و فرجهای خود را (از نظر نامحرم) نگاه دارند، آن (یعنی نقصان در نگاه و محافظت فرج) برای ایشان پاكیزه تر است)[7] و این وصف ثمره ی عفت است.[8].

احتمال دیگری كه می شود به نحو كنائی از عبارت استفاده كرد، این است كه: بگوئیم مراد از فروگرفتن نظر عدم اعتناء و عدم ارتكاب جمیع محرمات است، نه فقط محرمات بصری، در این صورت شامل مال حرام و مقام و جاه حرام هم می شود.

قابل توجه است كه: در این احتمال «غضوا» (فروگرفتن و نقصان در نظر) كنایه از صرفنظر كردن و عدم اعتناء به ارتكاب محرمات گرفته شده، و در این صورت می توان جمیع محرمات را از ما حرم الله اراده كرد، خواه بصری باشد، مثل نظر به

[صفحه 160]

نامحرم و خواه غیر بصری مثل نظر به مقام حرام، ولی در احتمال اول كه غضوا به معنی خود است از ما حرم الله، محرمات بصری اراده می شود.

در معنای جمله (وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم) هم فرموده اند: گوشهای خود را بر علومی كه نافع است برای دنیا و آخرت آنها متوقف می كنند، خواه علومی كه مایه ی كمال قوه ی نظریه باشد، مانند علوم الهیه و خواه علومی كه موجب كمال قوه عملیه باشد، كه: حكمت عملیه[9] است،[10]، و از سماع و شنیدن شعر و غناء و سخنهای بیهوده اعراض می كنند[11] و این وصف عدالت، در قوه ی سمع است.[12].

3- «وقف» در لغت به معنی ایستادن و وقف اصطلاحی فقهی هم از همین ریشه گرفته شده است[13]. وقف در اینجا ممكن است، به معنای لغوی باشد، كه در

[صفحه 161]

این صورت معنا واضح است، و ممكن است معنی عاریه ای از آن اراده شود، كه به نحوی اشراب معنی اصطلاحی در آن شده باشد، مثل اینكه می گوئیم امروز خود را وقف فلان كار كردم، در این صورت معنی جمله چنین می شود كه پرهیزكاران گوشهای خود را وقف شنیدن علوم نافع كرده اند و گویا در تمام عمر گوشهای خود را بكار گرفته اند، برای دریافت اینگونه علومی كه مثمر كمال در مرحله نظری و عملی است.

4- علم نافع- علم نافع معنی وسیعی دارد، و آن هر علمی است، كه: به نحوی در منفعت فرد یا جامعه اسلامی و بشری دخیل بوده باشد، خواه در حیطه (طلب العلم فریضه علی كل مسلم) باشد، یا نباشد، و به عبارت دیگر هر علمی كه رافع نیاز مردم باشد و برای فرد و جامعه مفید باشد، تحت علم نافع است، بنابر این علم پزشكی و كشاورزی و صنعت هم در كنار علم توحید و فقه و اخلاق علم نافع است، و عدم این علوم مستلزم وابستگی اقتصادی و بالاخره وابستگی سیاسی است، استكبار جهانی ابتدا تكنولوژی خود را می فرستد و سپس تكنسین و مستشار روانه كرده و به دنبال آن فرهنگ و سیستم سیاستگذاری را وارد می كنند. در این صورت چنان مسلط بر منابع اقتصادی و فرهنگی جوامع ضعیف می شود كه اگر مخالفت در بعد سیاسی با آنها شود، با دست خود به گلوی صنعت آن كشور فشار می آورد و دیگر وسائل مورد نیاز آن كشور را قطع و بایكوت اقتصادی می نماید. مسلمانان باید در صدد استقلال نظام اسلامی بكوشند و لا اقل اگر در بعضی جنبه ها استقلال ندارند، در زمینه های دیگر، كشورهای طرف قرار داد خود را محتاج به خود كنند كه: این می تواند پشتوانه استقلال سیاسی آنها باشد.

اگر رابطه به صورت استعماری تلقی شود، بدنبال آن فحشاء بعنوان ارمغان وارد می گردد چنانكه در زمان پهلوی یكی از عاملان فحشاء همین مستشارانی بودند كه از تبعات وابستگی به دول خارجی بودند، اگر وسائل شراب و عیش و نوش

[صفحه 162]

و خوشگذرانی و مفاسد اخلاقی آنها تامین نمی شد، دست از كار كشیده و چه بسا پروژه ها را رها كرده و می رفتند.

در فقه ما یاد گرفتن صنایع مورد نیاز مسلمانان واجب كفائی است، یعنی بر همه واجب است كه: صنایع مورد نیاز جامعه را یاد بگیرند، و در صورتی كه همه بی اعتنائی كنند و به دنبال تعلم آن نروند، همه مسئول و گنهكارند، ولی اگر بعضی قیام به این امر كنند وجوب از بقیه هم ساقط می شود، باید به حد نیاز، علوم، تكنیك را فرا گرفت، زیرا این یادگیری مقدمه حفظ نظامی است كه حفظ آن بر همه مسلمانان واجب است.

مطلب قابل توجه دیگر اینكه انسان باید نظر كند كه: چه علمی را از چه منبعی دریافت می كند، زیرا علم به منزله غذای روح است، و از امام باقر (ع) در ذیل قول خداوند تعالی: «فلینظر الانسان الی طعامه»[14] (پس باید نظر كند انسان به سوی طعام خود) آمده: فلینظر الانسان الی علمه الذی یاخذه عن من یاخذه[15].

(باید انسان نظر كند به علمی كه اخذ می كند و متوجه باشد كه از چه كسی دریافت می كند) یعنی مراد از طعام، علم است كه طعام روح می باشد و این طعام جای تامل و دقت دارد كه: از چه كسی و چه منبعی دریافت می شود.

این دقت در اخذ علوم بسیار ضروری است، زیرا چنانچه از غزالی نقل شده، اگر انسان بخواهد علم خود را رها كند، علم او را به خود وانمی گذارد، بلكه (اما ان یحییحه حیاه الابد و اما ان یهلكه هلاك الابد) یا علم آدمی را برای همیشه زنده می كند، و یا به ورطه هلاكت ابدی او را سوق می دهد زیرا انسان اگر علم نافع اخذ كند آن علم تمام شوونات او را در بر می گیرد، و به او حیات جاویدان می دهد

[صفحه 163]

چنانچه علی (ع) فرمود: «بالعلم تكون الحیاه»[16] (به وسیله علم حیات تثبیت می شود) و اگر علم ضار یا بی منفعت اخذ كند تمام شوونات او را تحت تاثیر قرار داده، و حالت انفعالی نسبت به این علوم به خود می گیرد. و علاوه بر اینكه خیری نمی بیند (اعلم انه لا خیر فی علم لا ینفع)[17] و علمش موثر واقع نمی شود (علم لا ینفع كدواء لا ینجع)[18] باید از اینگونه علوم به خدا پناه برد، اللهم انی اعوذبك من علم لا ینفع[19] و چه بسا اگر جاهل بود نافعتر بود (رب جهل انفع من علم)[20] و جهل او منجی او بود (رب جاهل نجاته جهله).[21].

نافع بودن علم و مضر بودن آن برخاسته و منبعث از ارزشهای مكتب است، مكتب باید هدف والا را برای انسان روشن كند تا در پرتو این روشنایی، معلومات تنظیم شود، اگر مكتب سر در گم باشد و هدفی منطقی را دنبال نكند طبعا علمی كه صاحب چنین مكتبی دنبال می كند نافع نخواهد بود.

جمله (وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم) نشان می دهد كه: ابتدا دانسته اند در چه راهی سیر می كنند، و برای چه آمده و به كجا می روند، سپس پژوهشها و تحقیقات خود را با همان هدف پیش می برند و به عبارت دیگر جمیع اعمال پرهیزكاران متكی بر ابعاد شناخت و علوم دریافتی آنها و همسو برای رسیدن به هدفی واحد و الهی است و این چنین عالمانی مصداق روایت امام باقر (ع) هستند كه: «عالم ینتفع بعلمه افضل من سبعین الف عابد» (عالمی كه از علمش استفاده

[صفحه 164]

كند افضل است از هفتاد هزار عابد)[22] علم باید انسان را به خدا نزدیك كند و در برابر عظمت او انسان را به خضوع و خشوع وادارد، اگر علمی انسان را از خدا دور سازد و او را به غرور وادارد، این علم جز نامی از علم را یدك نمی كشد و از محتوی و ماهیت علم خالی و تهی است، در روایت امام صادق (ع) آمده: «الخشیه میراث العلم، و العلم شعاع المعرفه و قلب الایمان، و من حرم الخشیه لا یكون عالما و ان شق الشعر فی متشابهات العلم قال الله عز و جل: انما یخشی الله من عباده العلماء»، خشوع و ترس از مقام ربوبی میراث علم است و علم شعاع معرفت و شناخت و به منزله قلب ایمان مومن است (اگر علم نباشد نشانه ی خموشی و به سردی گرائیدن معرفت و آیتی بر مردن ایمان و ایستادن قلب ایمان است) و كسی كه محروم از خشیت باشد عالم نیست اگر چه در متشابهات و مشكلات علمی مو را بشكافد (موشكافی كند) خداوند عزوجل فرمود: این است و جز این نیست كه علماء در بین بندگان خدا از او می ترسند و در برابر او خاشع هستند.[23].

عالم دائما به وسیله علم خود پرده های غفلت و نسیان را شكافته و خود را به مرز خود آگاهی و خود هوشیاری می رساند، او می داند كه باید به دنیا دل نبندد و تزهد در دنیا را پیشه كند تا به توفر آخرت رسد، در روایت است كه: «ان اعلم الناس بالله اخوفهم لله و اخوفهم له اعلمهم به، و اعلمهم به ازهدهم فیها- یعنی فی الدنیا» (عالمترین مردم به خدا ترسانترین آنها نسبت به خدا هستند و ترسانترین آنها نسبت به خدا عالمترین آنها به او هستند و آگاهترین آنها به خداوند زاهدترین آنها در دنیا هستند.)[24] بزرگترین سرمایه ما خود ما هستیم، چقدر بدبختی است كه علم

[صفحه 165]

همه چیز را بیاموزیم و خودشناسی را نه.

ای كاش لااقل علوم دیگر مانع علم خودشناسی نمی شد، باید از آن شكافنده اتم پرسید آیا یك بار گریبان خود را گرفتی كه چرا آمده ای، ای كسی كه مشكلترین سئوالات را درباره جهان پاسخ گفته ای از خودت چرا چنین سئوال ساده ای را نكرده و چرا جواب نشنیده ای!

ای عالمان غافل لازم ترین علوم، علمی است كه ما را در معرفت صلاح و فساد نفس خویش یاری كند. امام كاظم (ع) می فرمایند: «... الزم العلم لك ما دلك علی صلاح قلبك و اظهر لك فساده...»[25] (... لازم ترین علم برای تو آن علمی است، كه: تو را راهنمائی كند بر صلاح قلب تو و ظاهر كند برای تو فساد آن را...).

آری باید علم را در مسیر آخرت قرار داد و فكر نكرد كه زندان دنیا همیشگی است، بلكه باید پذیرفت كه فانی است، اگر این پندار عینیت پیدا كرد و معنای دقیق «ما عندكم ینفد و ما عندالله باق» (آنچه نزد شما است نابود می شود و آنچه نزد خداوند است باقی می ماند) تجلی یافت، مسلما به غیر باقی اتكاء نمی شود.

تلسكوپ با تمام قواعد نوری و تنظیم و تثبیت شده، ولی منجم، این تلسكوپ را به كدام منطقه و منظره بیندازد، این به دست احساسات او است، كه كدام ناحیه، تماشائی تر است، تلسكوپ علم هم چنین است، ما هستیم كه: باید ببینیم به كدام ناحیه آنرا متوجه كنیم، تا از وقت و عمر و وسائل، كمال استفاده را ببریم، آدم بی درد و بی تفاوت علمش هم بی درد و بی تفاوت است، كسی كه درد دارد به فعالیتهای خود جهت می دهد، اگر درد نباشد، انسان گزینش گر نخواهد شد، زیرا گزینش صد در صد متاثر از دردها و انگیزه های درونی است، و از اینجا مشخص می شود كه: چرا قبل از علم، سخن از عالم رانده می شود، چون روان عالم معین كننده نفع و ضرر علم

[صفحه 166]

است، و پس از تعین، آنچه روشنائی به عالم می دهد علم است، اگر علم نافع باشد روشنائی مسیر تامین شده، و از سقوط در پرتگاهها مصون است، زیرا (العلم نور) و اگر ضار باشد علاوه بر عدم روشنائی ظلمتی دیگر بر ظلمت و تاریكی مسیر مستولی می گردد.

باید درك كرد كه علم هم از كالاهای دنیوی است، مگر اینكه با رنگ نعیم بهشتی مزین شود، و باید فهمید كه: بر سر كالاهای دنیوی تزاحم است، در بهشت است كه تزاحم ها از قلبها فرو ریخته می شود: (و نزعنا ما فی قلوبهم اخوانا علی سرر متقابلین)[26] در مقابل، در جهنم خصومت و دشمنی حكمفرما است. «ان ذلك لحق تخاصم اهل النار»[27] از اینجا می توان استفاده كرد، كه: هر جا دوستی برقرار شد گلی از بهشت در آنجا روئیده، و هر جا تخاصم و نزاعی باشد، شعله ای از آتش در آنجا سر كشیده.

در اینجا مناسب است بیان امیر بیان، علی (ع) در مورد تقسیم مردم از دیدگاه علم و جهل را به كمیل بن زیاد نخعی كه از یاران وی بود، نقل كنم تا عالمان دین هر چه بیشتر به ارزش خود پی برده و متعلمین و راهروان این جاده روشن به حركت خود سرعت بخشند تا هر چه سریعتر به مقصد رسند و جاهلان ما چنگ اندازان ریسمان علم شده و به قافله دانش پژوهان و سپس عالمان بپیوندند. كمیل[28] می گوید: علی (ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد، آنگاه كه به صحرا رسیدیم، نفس عمیقی كشید، سپس فرمود: ای كمیل بن زیاد! این قلب ها ظرف (برای علم) اند، بهترین قلب ها نگهدارنده ترین آنها است، ای كمیل آنچه برایت می گویم (نیك بشنو و درست در خزینه خاطرات بسپار) مردمی كه در جهان هستند سه دسته اند:

[صفحه 167]

نخست عالمی است ربانی (كه دل از دست هواهای نفسانی رهانده و شاهباز بلند پرواز روحش به نیروی عشق خدای با عرشیان بپرواز است) دوم دانشجو و متعلمی است كه در جستجوی راه رستگاری است (وهمی خواهد زنگار شبهات و اوهام را از آینه درون بزداید و به سالكان طریق حق پرستی ملحق گردد) سومین دسته آنانند كه همچون مگسان ضعیف و ناتوان به دنبال هر صدائی و با هر بادی روانند، اینان كه نه از نور دانشی روشنی جسته و نه به پایه استواری پناهنده گردیده اند، (كوركورانه هر دعوت باطلی را اجابت می كنند و به دنبال هر صدائی به راه می افتند، فریاد از اینان كه بنیان فساد جهان هستند) ای كمیل دانش بهتر از دارائی است، زیرا دانش نگهدارنده تو است، در صورتی كه مال را باید تو نگهداری، بذل و بخشش مال را كم می كند، و حال آنكه دانش با بخشش فراوانتر می گردد و آنكه با مال و ثروت پرورش یافته است، با نابودی آن نابود است (لكن دانش در دنیا و آخرت با انسان باقی است) ای پسر زیاد، شناسائی و تحصیل علم و دانش (ركنی از اركان) دین است، و مدار دین با دانش می چرخد، (عمل جاهل باطل و بدون نورافكن دانش نمی توان راه خداپرستی را پیمود) بشر در دوران زندگانیش راه فرمان برداری از خدای را با علم می پیماید، و پس از مرگش به نیروی دانش نام نیك از خویش به یادگار می گذارد، همیشه حكومت به دست علم است، و مال، محكوم و مغلوب و در شرف فنا است.

ای كمیل، گردآورندگان مال در عین زندگی مرده اند (و هیچ اثری بر وجودشان مترتب نیست) لكن دانشمندان تا دنیا، دنیا است زنده اند، (و بشر از آثار وجودیشان استفاده می نماید) پیكرهایشان خاك و ناپیدا، و لكن عكسهایشان در دلها پای بر جا است، آنگاه حضرت اشاره بر سینه مبارك خود برده فرمودند: كمیل متوجه باش كه درون سینه من دانش فراوانی انباشته شده است (از علوم و معارف الهیه كه بشر معاصر توانائی شنیدن و فرا گرفتن آنرا ندارد).

[صفحه 168]

چه خوش بود اگر كسانی پیدا می كردم كه تاب تحمل آن را می داشتند، (و اندكی از این بار گران دانش را بر دوششان می گذاشتم) آری چنین كسانی را می یابم لكن بر وی ایمن نیستم زیرا كه او دین و دانش را برای پیشرفت دنیایش خواهان است، و نعمتها و حجتهای خدا را علیه بندگان و دوستان بكار می برد...).

جانم بفدایت علی جان كه از مصادیق بارز عالم ربانی بودی، و با شیره جان و كلمات شیوا، متعلمینی چون كمیل را پرورش دادی، پس با همان ولایت علویت گوشه ی چشمی به ما كن و لااقل به رتبه دوم در زمره متعلمین سوقمان ده. این نكته قابل دقت است، كه: مولی گردآورندگان مال را در برابر عالمان و دانشمندان قرار داده اند، و از این می توان استفاده كرد كه عالم به دنبال كسب مال و رسیدن به مقامات دنیوی نیست و هیچ موقع علم خود را وسیله اكل مال قرار نمی دهد و این سیره علمای سلف صالح ما بوده چنانكه درباره ملاصدرا،[29] فیلسوف و متاله بزرگ اسلامی نوشته اند ملاصدرا علم را برای مال و جاه نمی خواست، و معتقد بود، كه طالب علم نباید در فكر مال و جاه، جز آن قدر مال كه برای معیشت او ضرورت دارد، باشد صدر المتالهین می گفت: كسی كه علم را برای مال و جاه بخواهد موجودی است خطرناك

[صفحه 169]

كه باید از او برحذر بود و در جلسات درس این اشعار از «مثنوی» را می خواند.[30].

بی گهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است دست راهزن

تیغ دادن در كف زنگی مست
به كه افتد علم، ناكس را به دست

علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در كف بدگوهران

هانری كربن و جمعی از خاورشناسان كه در شرح زندگی ملاصدرا (ره) قلم به دست گرفته اند درباره عالمان عصر این فیلسوف بزرگ كه مركزشان اصفهان بوده، چنین می گویند: «امروز در دانشگاههای شرق و غرب بندرت می توان نظیر طلاب علوم مدارس اصفهان را پیدا كرد. اكثر طلبه هائی كه در مدارس اصفهان تحصیل می كردند، علم را برای علم (و تبلیغ دین) می خواستند نه برای چیز دیگر...

امروز محصلی كه وارد دانشگاه می شود برای این است كه پس از خاتمه تحصیل بتواند شغلی بدست بیاورد و دارای زندگی خوبی گردد. ولی اكثر طلبه هائی كه در مدارس اصفهان تحصیل می كردند برای این كسب علم می نمودند كه دانشمند شوند ولو بدانند كه تا آخرین روز زندگی با عسرت مادی خواهند زیست.

عسرت زندگی طلبه هائی كه در مدارس اصفهان تحصیل می كردند، ضرب المثل بود...[31] «محمد زكریای رازی (نیز همانند صدرا) هنگامی كه از صفات دانشجویان پزشكی صحبت می كند می گوید: واجب است كه دانشجوی پزشكی، طب را برای جمع مال نخواهد، بلكه متذكر باشد كه نزدیكترین مردم به خدا، عالمترین و عادلترین و مهربانترین آنها به مردم است».[32].

[صفحه 170]

آری كسانی كه به مقام بلند علم رسیده و قله آنرا تسخیر كردند بجز در مسیر بی اعتنائی به مال و مقام گام ننهادند و مثل ملاصدرا در اثر همین بی اعتنائی ها به جائی رسید كه می گوید: «هنگامی كه در «كهك»[33] به سر می بردم... بر اثر اخلاص و تزكیه نفس (و دوری گزیدن از دنیا و مافیها) قلبم روشن شد و درهای ملكوت... و آنگاه درهای جبروت... به رویم گشوده شد و به اسرار دنیای الهی پی بردم و چیزهائی فهمیدم كه در آغاز تصور نمی كردم رموز آن بر من مفتوح گردد».[34].

و همین مرد وقتی شاگر می پذیرد 4 شرط می كند كه اگر طالب علم می پذیرفت و عمل می كرد در جرگه شاگردان او می نشست و لیاقت همچو استاد را داشت و گرنه استاد عذر او را خواسته و می گفت جای دیگر تحصیل علم كند زیرا می دانست كه رونده كوی علم بدون این 4 چیز از واماندگان و یا سقوط كنندگان در پرتگاههای این مسیر خطرناك است.

[صفحه 171]

چهار شرط او چنین بود: «اول اینكه در صدد تحصیل مال نباشد مگر به اندازه تحصیل معاش دوم اینكه در صدد تحصیل مقام نباشد سوم اینكه معصیت نكند چهارم اینكه تقلید ننماید...

ملاصدرا می گفت: محال است كسی كه در صدد تحصیل مال باشد، بتواند تحصیل علم نماید، و تحصیل مال دنیا و تحصیل علم دو عمل متخالف است، كه با هم قرین نمی شود. كسی كه در طول دراز می شود، عرض و ضخامت او كم خواهد شد، و به همین قیاس كسی كه در صدد تحصیل مال می باشد گرچه ممكن است، توانگر شود، اما به طور ختم از تحصیل علم باز می ماند، و مالدارانی كه عالم جلوه می كنند متظاهر به علم و ریاكار هستند».[35].

با توضیح این چهار نكته روشن شد كه: چهارمین وصف پرهیزكاران عدم نظر به محارم خداوندی است، خواه نظر به مبصرات باشد و خواه غیر آن و پنجمین صفات متوقف كردن گوش است بر علومی كه به نحوی در شكوفائی فرد و نظام جامعه اسلامی دخالت داشته و موجب تسریع در برنامه های سیستم اسلامی و استعلاء فرد و نظام توحیدی بر غیر توحیدی می شود.

از وظایف عبودیت و بندگی ما شكرگزاری از نعم الهی و بالاخص چشم و گوش است كه: ابزار شناخت اكثر معلومات ما است، استفاده صحیح از این ابزارها شكر این نعم است، زیرا (الشكر صرف العبد جمیع ما انعمه الله فیما خلق لاجله): (شكر مصرف كردن عبد است جمیع چیزهائی را كه خداوند به او ارزانی داشته، در موردی كه خلق شده برای آن) مثلا چشم و گوش را در مسیر صحیحی كه مورد رضای خداوند است، استعمال كند، و از بكار بستن این ابزارها در طریق

[صفحه 172]

سوء خودداری كند، زیرا از آیات و روایات استفاده می شود كه: ما افسار گسیخته و رها خلق نشده ایم بلكه مسئول اعضاء و جوارح خود و اعمال صادره از آنها هستیم، چنانكه قرآن می فرماید: «ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا»[36] » (به درستی كه گوش و چشم و دل هر یك از آنها مسئول و مورد سئوال واقع می شوند) و در روایات می خوانیم: «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعیته» (هر یك از شما مراقب و هر یك از شما مسئول رعیت خود هستید) جمیع اعضاء و جوارح ما رعیت و تحت نظارت ما هستند، و ما مسئول اعمال و رفتار آنها خواهیم بود.

قرآن درباره اهل جهنم سه صفت بارز را به عنوان ویژگیهای دوزخیان نام می برد: «و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون»[37] [38] (به طور مسلم گروه بسیار از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دلها (عقلها) ئی دارند كه با آن (اندیشه نمی كنند) و نمی فهمند و چشمانی دارند كه با آن نمی بینند و گوشهائی دارند كه با آن نمی شنوند، آنها همچون چهارپایانند، بلكه گمراهتر، اینان همان غافلانند (زیرا با اینكه همه گونه امكانات هدایت دارند باز هم گمراهند).[39].

[صفحه 173]

سه خصوصیت دوزخیان عبارتند از: 1- آنها قلبهائی دارند كه با آن درك و اندیشه نمی كنند «لهم قلوب لا یفقهون بها» (قلب در اصطلاح قرآن به معنی روح و فكر و نیروی عقل است، یعنی با اینكه استعداد تفكر دارند، و همچون بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند، در عین حال از وسیله سعادت بهره نمی گیرند، و فكر نمی كنند در عوامل و نتائج حوادث اندیشه نمی نمایند، و این وسیله بزرگ رهائی از چنگال هر گونه بدبختی را بدون استفاده در گوشه ای از وجودشان رها می سازند.

2- چشمهای روشن و حقیقت بین دارند، اما با آنها چهره حقائق را نمی نگرند، و همچون نابینایان از كنار آنها می گذرند (و لهم اعین لا یبصرون بها).

3- با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمی شنوند، و همچون كران خود را از شنیدن حرف حق محروم می سازند، (و لهم آذان لا یسمعون بها).

اینها در حقیقت همچون چهارپایانند، چرا كه: امتیاز آدمی از چهارپایان در فكر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است كه، متاسفانه آنها همه را از دست داده اند (اولئك كالانعام) بلكه آنها از چهارپایان گمراهتر و پست تر می باشند (بل هم اضل).

[صفحه 174]

چرا كه چهارپایان دارای این استعدادها و امكانات نیستند، ولی آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقی و تكامل را دارند. اما بر اثر هواپرستی و گرایش به پستیها این استعدادها را بدون استفاده می گذارند، و بدبختی بزرگ آنان از همینجا آغاز می گردد.

آنها افراد غافل و بی خبری هستند، و به همین جهت در بیراهه های زندگی سرگردانند (اولئك هم الغافلون) چشمه آب حیات كنار دستشان است، ولی از تشنگی فریاد می كشند، درهای سعادت در برابر رویشان باز است، اما حتی به آن نگاه نمی كنند، و این بدبختی ناشی از جبر الهی نیست، بلكه نتیجه اعمال خود آنها است. زنده و جاوید مكتبی كه اهل بهشت را عاقل و شنوا و بینا می داند و بشكند قلمها و بریده باد زبانهائی كه دین را افیون ملتها و عامل تخدیر معرفی می كنند، آیا بینش و هدف چنین مكتبی تخدیر است؟! این سئوالی است كه جوابش به عهده روشنفكران آزاده است.

بارها در قرآن مجید غافلان بیخبر به چهارپایان و حیوانات بی شعور تشبیه شده اند ولی نكته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان) شاید این باشد، كه: تنها به خواب و خور و شهوت رانی می پردازند، درست همانند ملتهائی كه تحت شعارهای فریبنده، آخرین هدف عدالت اجتماعی و قوانین بشری را رسیدن به آب و نان و یك زندگی مرفه مادی می پندارند.

چنانكه علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید: «كالبهیمه المربوطه همها علفها او المرسله شغلها تقممها»[40] (همانند حیوانات پرواری كه تنها به علف می اندیشند و یا حیوانات دیگری كه در چراگاهها رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفی بر می گیرند) به تعبیر دیگر گروهی مرفهند، همچون گوسفندان

[صفحه 175]

پرواری، و گروهی نامرفه مانند گوسفندانی كه در بیابانها در بدر به دنبال آب و علف می گردند، و هر دو گروه هدفشان جز شكم چیزی نیست.

آنچه گفته شد ممكن است، درباره یك فرد صادق باشد، و یا درباره یك ملت، ملتهائی كه اندیشه های خود را از كار انداخته اند، و به سرگرمیهای ناسالم روی آورده اند، و در ریشه های بدبختی خود نمی اندیشند، و در عوامل ترقی فكر نمی كنند نه گوش دارند، و نه چشم بینا، نه دیدی و نه شنودی، آنها نیز دوزخی هستند نه تنها دوزخ قیامت، بلكه در دوزخ زندگی این دنیا نیز گرفتارند.

جا دارد در اینجا تفكری برای شناخت جایگاه چشم و گوش در زندگی بشر و اینكه چه آیات و نشانه هائی هستند، داشته باشیم، قرآن می فرماید: «و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شیئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده و لعلكم تشكرون»[41] (و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالی كه هیچ نمی دانستید، اما برای شما گوش و چشم و عقلها قرار داد تا شكر نعمت او را بجا آورید).[42].

[صفحه 176]

در این آیه خداوند به عنوان یك درس توحید و خداشناسی به مسئله نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره می فرماید، زمانی كه در درون شكم مادران بودید، هیچ نمی دانستید، زیرا در آن محیط محدود و تاریك و بسته این جهل و بی خبری قابل تحمل بود، ولی به هنگامی كه: در فراخنای این عالم پهناور و در بین موج انبوه مخلوقات گام نهادید، دیگر ادامه آن جهل امكان پذیر نبود، بلكه سیستم زندگی اقتضای علم و شناخت و در نتیجه ابزاری برای آن شناخت می كرد، و ما برای شما گوش و چشم و عقل را به عنوان ابزار شناخت قرار دادیم، تا از سرگردانی در ظلمتكده جهل برهید. این نعمتهای بزرگ را به شما دادیم، تا حس شكرگذاری در برابر این همه موهبت در شما بیدار شود و به خود آئید و شكرگزار باشید.

در درون آن عالم تاریك و متعفن علمی نداشتیم حتی علوم فطری مثل خداشناسی و توحید و همچنین مسائل بدیهی مثل محال بودن اجتماع نقیضین و ارتفاع آن یا كل بزرگتر از جزء است یا در مسائل اجتماعی و اخلاقی حسن عدالت

[صفحه 177]

و قبح ظلم و یا حتی علم حضوری به خویشتن را غافل بودیم، و این آیه تائیدی بر نظریه علماء نفس است، كه: می گویند لوح نفس بشر در ابتداء تكونش از هر نقشی خالی است، و به تدریج چیزهائی در آن نقش می بندد،[43] پس از تولد افاضه قوای ظاهره و باطنه به او می شود سامعه ی باصره، ناطقه، شامه، لامسه- حس مشترك واهمه، خیال، حافظه، متصرفه،[44] كم كم چشم ما قدرت بینائی پیدا كرد و گوش قدرت شنوائی، و عقل قدرت درك و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه گانه الهی بهره مند شدیم، نخست تصورات بسیاری از اشیاء را از طریق حس درك كردیم، و آنرا به عقل سپردیم، سپس از آنها مفاهیم كلی و كلی تر ساختیم، و از طریق «تعمیم» و «تجرید» به حقایق عقلی دست یافتیم.

قدرت تفكر ما به جائی می رسد كه: از خویشتن (به عنوان یك علم حضوری آگاه می شویم) سپس علوم و دانشهائی كه به صورت بالقوه در نهاد ما بوده جان می گیرد و فعلیت پیدا می كند، و ما این علوم بدیهی و ضروری را پایه ای قرار می دهیم، برای شناخت علوم نظری و غیر بدیهی.

[صفحه 178]

بنابراین عمومیت و كلیت آیه كه می گوید: در آغاز تولد هیچ نمی دانستید تخصیص و استثنائی بر نداشته است.[45].


صفحه 158، 159، 160، 161، 162، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178.








  1. سوره مومنون آیه 3.
  2. سوره قصص آیه 55.
  3. سوره فرقان آیه 72.
  4. صاحب مفردات در ماده غض صفحه 361 می فرماید: غض: الغض النقصان من الطرف و الصوت و ما فی الاناء... یقال غض و اغض قال: قل للمومنین یغضوا من ابصارهم ( سوره نور آیه 30)- قل للمومنات یغضضن من ابصارهن- آیه 31 نور- و اغضض من صوتك (لقمان آیه 19) (ترجمه غض نقصان و كم كردن از نگاه و صدا و آنچه در ظروف است، گفته می شود غض (ثلاثی مجرد) و اغض (ثلاثی مزید از باب افعال) یعنی هر دو به یك معنا و هر دو متعدی است خداوند فرموده: بگو برای مردان مومن كه كم كنند از نگاههای خود، و در برابر نامحرم چشم را به زیر افكنند- بگو به زنهای مومن كه از نگاههایشان بكاهند-) در ماده غمض صفحه 365 هم می فرماید: غمض: الغمض النوم العارض... و غمض عینه و اغمضها وضع احدی جفنیه علی الاخری...» (غمض خوابی است كه عارض و مستولی می شود... و غمض عینه و اغمضها یعنی گذارد یكی از دو پلكش را بر دیگری، پس معلوم شد كه معنی غض با غمض تفاوت دارد، اولی نقصان و كم كردن است و دومی چشم را بر هم گذاردن).
  5. شاید نظر استاد به ابن ابی الحدید باشد، زیرا در تفسیر این فراز گفته: غضوا ابصارهم ای خفضوها و غمضوها (یعنی چشمهای خود را پائین آورده و غمض عین می كنند)، در اینجا غمضوها را عطف تفسیری خفضوها گرفته است.
  6. سوره نور آیه 30.
  7. شرح نهج البلاغه خوئی.
  8. شرح نهج البلاغه ابن میثم.
  9. بیان حكمت عملیه از زبان میرداماد استاد ملاصدرا: «پس از این كه اولین جلسه ای كه ملاصدرا در درس میرداماد شركت جسته بود، پایان یافت، میرداماد وی را با خود به كناری برد و گفت: ای محمد! من امروز گفتم كسی كه می خواهد حكمت را تحصیل كند، باید حكمت عملی را تعقیب كند، و اینكه به تو می گویم كه حكمت عملی در درجه اول دو چیز است: یكی به انجام رسانیدن تمام واجبات دین اسلام و دوم پرهیز از هر چیزی كه نفس بوالهوس برای خوشی خود می طلبد.

    به انجام رسانیدن واجبات در دین از این جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتی آن واجبات را به انجام می رساند از هر یك نتیجه ای می گیرد كه به سود اوست...

    روش دوم كه باید از طرف كسی كه حكمت را تحصیل می كند در پیش گرفته شود این است كه محصل حكمت، باید از تامین درخواستهای نفس خودداری ورزد. كسی كه مطیع نفس اماره شد و مشغول تحصیل حكمت هم گردید به احتمال قوی بی دین خواهد شد و از صراط مستقیم ایمان منحرف» (ملاصدرا فیلسوف و متفكر بزرگ اسلامی صفحه 50 -51).

  10. شرح خوئی.
  11. شرح ابن ابی الحدید.
  12. شرح ابن میثم.
  13. صاحب مفردات می گوید كه: وقف- یقال وققت القوم، اقفهم وقفا و واقفوهم وقوفا (وقفوهم انهم مسئولون) و منه استعیر وقفت الدار اذا سبلتها (صفحه 530 مفردات).
  14. سوره عبس آیه 24.
  15. تفسیر البصائر جلد 52 صفحه 355 نقل از اختصاص و كافی.
  16. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 452 نقل از غرر الحكم علی (ع).
  17. نهج البلاغه نامه 31 در وصایای حضرت علی (ع).
  18. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 507 نقل از غرر الحكم علی (ع).
  19. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 507 (روایت از رسول گرامی)- در تعقیبات نماز عصر هم چنین وارد شده است اللهم انی اعوذبك من نفس لا تشبع و من علم لا ینفع (مفاتیح الجنان).
  20. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 507 نقل از غرر الحكم علی (ع).
  21. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 507 نقل از غرر الحكم علی (ع).
  22. الحیاه جلد 2 صفحه 320 نقل از كافی جلد 1 صفحه 33.
  23. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 500 نقل از بحار جلد 2 صفحه 52.
  24. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 500 روایت از علی (ع) نقل از بحار جلد 2 صفحه 27 و از امام صادق (ع) نقل از بحار جلد 78 صفحه 193.
  25. میزان الحكمه جلد 6 صفحه 529 نقل از بحارالانوار جلد 78 صفحه 333.
  26. سوره حجر آیه 47.
  27. سوره ص آیه 64.
  28. كلمات قصار نهج البلاغه صبحی صالح 147- فیض الاسلام 139.
  29. (صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی كه به ملاصدرا آخوند ملاصدرا و صدر المتالهین معروف است در سال 979 در شیراز متولد شد و در سال 1050 در هفتمین سفر حج در بصره وفات یافت، تحصیلات ابتدائی او در شیراز و تكمیل معلومات او در اصفهان در نزد شیخ بهائی و میرداماد بود و سپس سالهای سال در قم، گویا در قریه كهك، منزوی شد و به تصفیه نفس و تالیف آثار خود پرداخت تا اینكه برای تدریس در مدرسه خان شیراز دعوت شد و تا پایان عمر در آنجا سرگرم افاضه به طالبان علم و نگارش كارهای علمی خود بود... از ملاصدرا حدود پنجاه كتاب و رساله و مقاله و نامه به عربی و فارسی به ما رسیده است، بزرگترین كتاب او اسفار است، در چهار سفر (امور عامه، طبیعی، الهی و نفس) چنانكه از خود اسفار (جلد 7 صفحه 26 چاپ جدید) برمی آید می خواسته بخشی در نبوات نیز بر آن بیفزاید ولی اسفار موجود، از آن خالی است (كتاب مبداء و معاد او پس از اسفار از بزرگترین كتابهای وی به حساب می آید (نقل از پیشگفتار مبداء و معاد ملاصدرا).
  30. (این ابیات با آنچه در «مثنوی» صفحه 296 -7 (تصحیح نیكلسون، چاپ امیركبیر) آمده تفاوتهائی دارد).
  31. ملاصدرا فیلسوف و متفكر بزرگ اسلامی صفحه 18.
  32. رسائل فلسفیه (محمد بن زكریای رازی به تحقیق كراوس قاهره 1939) صفحه 108 به نقل از پاورقی سیمای فرزانگان جلد 3 صفحه 37.
  33. كهك قریه زیبائی است در دامنه كوهی بلند و در حدود سی كیلومتری جنوب شرقی قم.

    پروفسور هانری كربن كه در نوامبر 1962 از آنجا دیدن كرده می نویسد: «كهك، در سی كیلومتری جنوب شرقی قم واقع شده است برای رسیدن به قریه، پانزده كیلومتر در جاده قم- اصفهان پیش می رویم و سپس از راه فرعی شرق جاده، بیابان خشكی را به طول پانزده كیلومتر پشت سر می گذاریم... كهك مسجد كوچكی دارد كه ظاهرا در قرن یازدهم هجری ساخته شده و احتمالا ملاصدرا در آن به عبادت و ریاضت می پرداخته است، در كهك او، می اندیشیده و می نوشته است و نیز در همین جا، انوار ملكوت بر او تابیده و ذوق شهود یافته است» (ایقاظ النائمین صفحه 10 پانوشت مقدمه آن) شمار سالهای اقامت آخوند در این قریه بدرستی شناخته نیست، بعضی از صاحب نظران، این دوران را بین 7 تا 15 سال دانسته اند، هانری كربن سالهای اقامت او را از 9 تا 11 سال پنداشته است (همان كتاب صفحه 11).

    در نزدیكی كهك غاری است كه بقول بعضی از خلوتگاه آخوند بوده و در آن غار دور از انظار به ریاضت و ذكر می پرداخته است (رساله سه اصل صفحه 9، پانوشت) (نقل از پاورقی صفحه 38 سیمای فرزانگان جلد 3.)».

  34. (ملاصدرا فیلسوف و متفكر بزرگ اسلامی صفحه 199).
  35. (همان مدرك صفحه 186).
  36. سوره اسراء آیه 36.
  37. سوره اعراف آیه 179.
  38. «ذرانا» در آیه از ماده «ذر»ء بر وزن (زرع) در اینجا به معنی خلقت و آفرینش است ولی در اصل به معنی پراكنده ساختن و منتشر نمودن آمده، چنانكه در قرآن می خوانیم: «تذروه الریاح» «بادها آنرا پراكنده می كنند» (كهف آیه 45) و از آنجا كه آفرینش موجودات موجب انتشار و پراكندگی آنها در روی زمین می گردد، این كلمه به معنی خلقت و آفرینش نیز آمده است (تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 17) البته این بناء بر تذروه با همزه است نه قرائت تذروه بدون همزه كه ریشه اش ذرو است نه ذرء.
  39. اشكالی كه در اینجا قابل طرح است و ذكر آن و جوابش خالی از استفاده نیست همچنانكه استاد در تفسیر آیه دارند این اشكال است كه: در آیه 56 ذاریات می خوانیم: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (خلق نكردم جن و انس را مگر اینكه عبادت كنند مرا)، مطابق این آیه همه جن و انس برای پرستش خدا و ترقی و كمال آفریده شده اند، و در این آیه سوره اعراف با تاكید فراوان می فرماید: «و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن و الانس» (و به تاكید ما بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم) به علاوه در این تعبیر بوی جبر در آفرینش و خلقت است، و برای همین جهت بعضی از طرفداران مكتب جبر همچون «فخر رازی» برای اثبات مذهب خود با آن استدلال كرده اند، و چه توفیق این آیات با نگرشی عمیق روشن می شود زیرا این تعبیر درست به آن می ماند، كه شخص نجار بگوید: قسمت زیادی از این چوبهائی را كه فراهم ساخته ام، برای تهیه دربهای زیبا است و قسمت زیاد دیگری برای سوزاندن و افروختن آتش، چوبهائی كه صاف و محكم و سالمند در قسمت اول مصرف می شود، و چوبهای ناصاف و بدقواره و سست و تكه پاره در قسمت دوم، در حقیقت نجار دو گونه هدف دارد، یكی هدف اصلی و دیگری هدف تبعی، هدف اصلی او ساختن در و پیكر و ابزار خوب است، و تمام كوشش و تلاش او در همین راه مصرف می شود، ولی هنگامی كه ببیند چوبی به درد این كار نمی خورد، ناچار آنرا برای سوزاندن كنار می گذارد، این هدف تبعی است نه اصلی.
  40. نهج البلاغه نامه 45.
  41. سوره نحل آیه 78.
  42. تذكر چند نكته: 1- بعضی از مفسرین گفته اند وجه اینكه نخست نظر به گوش و سپس به چشم شده این است كه در نوزاد ابتدا فعالیت گوش شروع می شود، و بعد از مدتی چشمها قدرت دید را پیدا می كنند، زیرا چشم در آغاز تولد بعد از گذراندن آن عالم تاریكی مطلق آمادگی پذیرش اشعه نور را ندارد، و به همین دلیل غالبا بعد از تولد بسته است و تدریجا به نور عادت می كند، در حالی كه گوش انسان به اعتقاد بعضی حتی در عالم جنین كم و بیش قدرت شنوائی داشته، و آهنگ قلب مادر را شنیده و با آن مانوس می شود.

    وجه مفرد آمدن (سمع) و جمع آمدن (ابصار) كه جمع (بصر) است را عالم بزرگوار شیخ طوسی در كتاب تبیان از یكی از ادبای معروف عرب چنین نقل می كند كه: علت مفرد آمدن «سمع» ممكن است یكی از این دو چیز باشد:

    نخست: اینكه «سمع» گاهی به عنوان اسم جمع به كار می رود و می دانیم اسم جمع در معنی آن جمع افتاده است، و نیازی به جمع بستن ندارد

    دیگر: اینكه «سمع» در آیه می تواند معنی مصدری داشته باشد و می دانیم مصدر دلالت بر كم و زیاد، هر دو می كند، و نیاز به جمع بستن ندارد.

    استاد در (جلد 1 تفسیر نمونه صفحه 56) بعد از این دو وجه می گویند «به علاوه می توان وجه ذوقی و علمی دیگری برای این تفاوت گفت و آن اینكه: تنوع ادراكات و مشاهدات نسبت به مسموعات فوق العاده بیشتر است و به خاطر این تفاوت «ابصار» به صورت جمع ذكر شده، ولی «سمع» به صورت مفرد آمده است.

    در فیزیك جدید نیز می خوانیم: امواج صوتی قابل استماع تعداد نسبتا محدودی است و از چندین ده هزار تجاوز نمی كند، در حالی كه امواج نورها و رنگهائی كه قابل رویت است از میلیونها می گذرد». «فواد» گرچه به معنی قلب (عقل) آمده است ولی این تفاوت را با قلب دارد كه در معنی فواد جوشش و افروختگی و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتكار افتاده است.

    راغب در «مفردات» می گوید: «الفواد كالقلب لكن یقال له فواد اذا اعتبر فیه معنی التفود ای التوقد» (فواد مانند قلب است ولكن این كلمه در جائی گفته می شود كه افروختگی و پختگی در آن منظور باشد) (تفسیر نمونه جلد 11 صفحه 337 -8).

  43. تفسیر المیزان ذیل آیه 78 سوره نحل.
  44. 5 تای اول ظاهره و 5 تای دوم باطنه است، حواس و قوای ظاهره واضح است اما قوای باطنه در شرح منطق كبری حاشیه صفحه 170 جامع المقدمات می گوید: حس مشترك مدرك صور و واهمه درك كننده معانی جزئیه و خیال (یا قوه مصوره) حافظ صور و حافظه، حافظ معانی است و قوه متصرفه آن است كه نه درك كننده چیزی است و نه حافظ چیزی بلكه كسب كننده صور به وسیله صور دیگر یا كسب كننده معانی با معانی دیگر یا كسب كننده صور با معانی دیگر است، این قوه اگر در خدمت عقل باشد متفكره و اگر در خدمت وهم باشد متخیله گویند. (اهل مطالعه می توانند برای مطالعه بیشتر به رساله نفیس ابن سینا ص 19 تا 27 چاپ انجمن آثار ملی یا مبدا و معاد ملاصدرا ص 286 -303 (فصل پنجم تا هشتم) ترجمه احمد بن محمد الحسینی اردكانی چاپ مركز نشر دانشگاهی، و یا شرح اشارات خواجه نصیر فصل 9 نمط سوم ص 142 به بعد، چاپ مكتبه آیه الله مرعشی نجفی مراجعه كنند).
  45. تفسیر نمونه ج 11 ص 336.